نقدی بر نمایش عقیم به نویسندگی و کارگردانی علیرضا معروفی:
یادمان هویتی که عقیم شده...
یادمان هویتی که عقیم شده... 4
یادمان هویتی که عقیم شده... 5
یادمان هویتی که عقیم شده... 3
یادمان هویتی که عقیم شده... 2
یادمان هویتی که عقیم شده... 6
به گزارش تئاتر البرز به نقل از ایران- علی رحیمی: عقیم را باید از آن دست نمایشهای اجتماعی محور بنامیم که تمام تمرکز خود را بر آسیب شناسی هویت عقیم شده ایرانی در یک پروسه چندساله قرار داده است.
«عقیم» از آن دست نمایشهایی است که گرچه هویت خود را از دل تجربیات واقع گرایانه دوران دفاع مقدس و حواشی آن به عاریه گرفته، درون مایه اش وام دار خاطرات و یادداشت های مردم آن روزگار است و حتی در ظاهر تلاش می کند تا از دل اولاترین ارزش فرهنگی آن دوران یعنی شهادت، مخاطب را بر سر دو راهی ایثار به تفکر وانهد؛ اما وقتی به عمق داستان گریز می زنیم از دل این هیاهوی دهه شصتی، روایتی بیرون می ریزد که از جنس ذهنیت مردم امروز است. آدمهایی که سیل ناملایم تغییرات فرهنگی و اجتماعی عصر مدرنیته آنچنان چتر خود را بر تار و پود اخلاقیات آن گسترانیده، که در رفراندوم برای انتخاب «من اجتماعی» یا «من فردی» که روزگاری میدان نبرد طبقات خاص بود، بر من اجتماعی خط بطلان می کشند. از همین روست که این داستان در این برهه زمانی قابل درک می شود و می تواند مخاطب را به فکر وا دارد.
نمایش گریزی به سالهای 66-67 دارد و از درهم تنیدگی دو رویداد متفاوت شکل می گیرد.
رویداد اول، طوبی و فرزندش آرش هستند که بعد از 20 سال برای فروش یک قطعه زمین به ایران می آیند. در ایران آرش متوجه می شود که برای خروج از کشور باید کارت خدمت سربازی داشته باشد و جالبتر اینکه مادرش قبل از سفر این موضوع را می دانسته اما برای فرار از همسر، اندیشه را عقیم و فرزندش را به ایران می آورد. این اقدام خودخواهانه، باعث می شود تا آرش به فکر فرار از مرز بیفتد. او در حین عبور از خط مرزی توسط مرزبانان کشته می شود.
در این روایت من فردی به عنوان هدیه نوظهور غرب به ایران در دورانی که تعهد و حفظ ارزشهای اجتماعی از اصول مورد تایید اکثریت بود، به خوبی از سوی علیرضا معروفی روایت می شود. طوبی با این روحیه فرزند را گول می زند و آرش با این روحیه که محصول تربیت دوگانه مادر از خودبیگانه شده است، از تعهدات اجتماعی سرباز می زند.
در رویداد دوم، داستان صادق برادر طوبی روایت می گردد. صادق عقیم است و همین موضوع زندگی او و آذر را تحت الشعاع قرار داده، طوبی، 20 و اندی سال پیش فرزندش فرهاد را در ازای آزادی همسرش به او می بخشد و فرهاد برخلاف آرش به شیوه مردم آن روزگار تربیت می شود و هویت می گیرد...
طوبی زمانی به منزل صادق می رسد که حجله شهادت فرهاد را می بین...
روایت دوم، چکیده ای از تفکرات مردم در دهه شصت است. روزگاری که هویت فرد فردمان با «من اجتماعی» گره خورده بود و تعهد اجتماعی، ایثار، حفظ ارزشها و آیین های بومی و ... در اولویت رفتارها بود.
معروفی از درهم آمیختن این 2داستان که نهایت اولی کشته شدن بی دلیل آرش و نهایت دومی ایثار جان فرهاد برادر اوست، بر هویتی که روزگاری حلقه اتصال مردم با یکدیگر بود و سالهاست عقیم شده، تلنگر می زند!!!
او در اجرا نیز تلاش کرد تا فضایی ملموسی برای مخاطب ایجاد کند تا براحتی بتواند این جدال میان «من فردی» و «من اجتماعی» را به تصویر کشد.
استفاده از سالن بلک باکس کوچک حوزه هنری و عدم بهره گیری از دکور را باید یکی از حسن های این نمایش آوانگارد به حساب آورد که به کارگردان در چینش میزانسن ها، سرعت در اجرا و نیز حذف زمان در تغییر صحنه ها کمک شایانی می کرد. هرچند بهره گیری از 4 صندلی به رنگ سفید به عنوان آکسسوار–حتی اگر نمادی از کشور نیز محسوب می شد-، نقطه ضعفی بود که نمی شد از کنار آن به راحتی گذشت. به ویژه آنکه در برخی صحنه حتی بر میزانسن نیز تاثیر گذار بود و ای کاش این کارگردان جوان با بهره مندی بهتر از فرم بدن پرسوناژها یا حداقل استفاده از صندلی مشکی بر این نقطه ضعف آزار دهنده خط می کشید.
در طراحی لباس، استفاده از لباس سیاه برای صادق و دوست صادق که به نوعی نمایندگان تفکر دگرخواهانه داستان محسوب می شدند در مقابل مانتو سیاه و روسری خاکستری برای آذر و طوبی و حتی پیراهن خاکستری و شلوار سیاه برای آرشکه به نوعی نمایندگان تفکر خودخواهانه بودند، گرچه بر ترکیب بندی صحنه جلوه می داد اما بی شک نتوانست القاگر نگاه ویژه کارگردان باشد. ضمن آنکه شاید-تاکید می کنم شاید- استفاده از پیراهن سفید برای این دو، ضمن القای بهتر موضوع می توانست بر فضای نامانوس صندلی های سفید نیز تاثیر بگذارد.
با این وجود، عقیم به واسطه تلاشی که در مسیر آسیب شناسی اجتماعی وضعیت مردم در یک پروسه چندساله داشت و تصویری که از عقیم شدن هویت دگرخواهانه و ماحصل آن زاییش تفکرات خودخواهانه، نشان داد، قابل تحسین است.