یادداشتی بر نمایش کمپانی مرگ به قلم زهرا شایان فر
جایی که مرگ هم آسایش نیست
جایی که مرگ هم آسایش نیست 2
جایی که مرگ هم آسایش نیست 3
جایی که مرگ هم آسایش نیست 4
جایی که مرگ هم آسایش نیست 5
جایی که مرگ هم آسایش نیست 6
جایی که مرگ هم آسایش نیست 7
جایی که مرگ هم آسایش نیست 8
جایی که مرگ هم آسایش نیست 9
جایی که مرگ هم آسایش نیست 10
جایی که مرگ هم آسایش نیست 11
جایی که مرگ هم آسایش نیست 12
جایی که مرگ هم آسایش نیست 13
یادداشتی بر نمایش کمپانی مرگ به قلم زهرا شایان فر
نمایش "کمپانی مرگ" به کارگردنی امیررضا ملکی تصویری گروتسک از جهانی فراواقعی است که در مکانی برای مرگ خودخواسته می گذرد. طرح نمایش درباره آدم هایی است که برای رسیدن به آرامش، مرگ را بر گزیده اند و این کار را به متخصصانی سپرده اند تا مرگی آرام را بدست آورند اما مغز و حافظه شان را بدست همان متخصصان از دست داده اند و به دستگاه هایی برای پیوند اعضا تبدیل شده اند. در زمان نمایشی، دکتری که مسئول این جنایت هاست دست به خودکشی زده و خود به یکی از بیماران همین کمپانی تبدیل شده است.
اما در اجرا این طرح و نمایشنامه دردناک، مرزهای بازی را به سمت گروتسک سوق می دهد تا مخاطب بیش از آنکه درگیر این فاجعه شود به اندیشیدن درباره دلایل انتخاب مرگ بپردازد.
او تماشاگرش را می ترساند ، می خنداند و در اضطرابی بی وقفه نگاه می دارد تا رنج آدم هایش را به بهترین نحو تصویر کند. آدم های او ، افراد عادی جامعه هستند که تنها با اندک نشانی که از حافظه شان مانده به حیات ادامه می دهند.
کمپانی مرگ در فضایی که بیشتر تداعی کننده مرده شورخانه و یا اتاق تشریح است شروع می شود و از همان آغاز نشانه هایی از یک وحشت و گمگشتگی به مخاطب خود عرضه می کند. اما در ادامه این گمگشتگی رنگ وحشت زای خود را از دست می دهد و تصویری از جهان دیوانگان می سازد. نویسنده و کارگردان این نمایش جهان هوشیار نمایش را در لحظه های وحشت خلق کرده و فانتزی دردآور نمایش را به جمع بیماران آلزایمری می سپارد تا ناهوشیاری ، خنده و فانتزی دراورش را تبیین کند.
همین ویژگی اجرایی است که تماشاگر را به خوبی با اثر همراه می کند چرا که بخش عمده زمان نمایش به شناخت روابط و شخصیت هایی می گذرد که در جهان آلزایمر زده به سرخوشانه ترین شکل ممکن روزگار می گذرانند.
ملکی ارتباط های عاطفی و عشق را عاملی برای پیشبرد داستان قرار داده و این بار را بر دوش شخصیت های منفی داستانش نهاده است. بیماران این آسایشگاه مرگ تنها در لحظات کوتاه عکس العمل های عاطفی نشان می دهند اما سه شخصیت اصلی ، بیمار اتاق ؟؟ ، دکتری که انسان ها را شستشوی مغزی داده احساسات عمیق نسبت به یکدیگر و نسبت به دیگر افرا دارند و شاید تنها عاملی که تماشاگر آنها را دنبال می کند همین رویکرد عاطفی است که البته پیشبرنده داستان و عامل وقوع اتفاقات نمایشی نیز محسوب می شود.
طراحی صحنه و قرار دادن نشان های کوچک قرمز رنگ در لباس بازیگران علاوه بر این که مشخصه ای از اتاقهای تحت مراقبت ویژه را دارند ، نشان می دهند که تمامی نقش ها را باید اشباح زنده و حاضر در یک ساختمان قلمداد کرد که البته با نوع بازی اغراق شده و بدور از واقع نمایی نیز این کارکرد را تاکمیل می کنند. چند جعبه شیشه ای که شلنگ های سرخ رنگ بر آن آویخته شده اند و نوارهای کوتاه قرمز رنگی که میزان حافظه هر شخص را نشان می دهند و بر لباس ها متصل می شوند و اشاره ای که به پر شدن باکس های شیشه ای می شود حضور بازیگران را از جنبه واقعی به خیال و اوهام سوق می دهد.
ملکی از گروه بازیگران جوانی در این اجرا بهره برده که انرژی و آمبیانس خوبی روی صحنه دارند و هر یک حرکتی ساخته و بسیار دقیق را در طول اجرا به نمایش می گذارد که تبدیل به مشخصه شخصیت می شود. اما آنچه بیش از این در بازی های این نمایش به چشم می آید شناخت موسیقی و ریتم اجراست که نشان می دهد کارگردان این مقوله را به خوبی می شناسد و توانسته در ساخت شخصیت ها ، حرکت ، نورپردازی و میزانسن به یکپارچگی یک قطعه موسیقی برسد و به طبع نمود آشکار آن درنوع بازی بازیگران اثر مشهود است.
کمپانی مرگ را باید اثری اجتماعی و مدرن قلمداد کرد گرچه انسان هایش با دغدغه های ساده و پیش پا افتاده دست و پنجه نرم می کنند و متن از طرح مشکلات فردی و خانوادگی اشخاص پا فراتر نمی گذارد و به سطحی دغدغه مند از روان نژندی اجتماعی نمی رسد و یا فاجعه ای بزرگ را در بستر یک عشق ناکام طرح می کند اما اثری قابل توجه به لحاظ ساختار و کیفیت اجرا محسوب می شود. این نمایشنامه گرچه در پایان با سخنرانی های کوتاه هر یک از اشخاص درباره دلیل انتخاب مرک و مراجعه به این کمپانی همراه می شود اما با ساخت شخصیت های منحصر بفرد و بازی دیدنی بازیگرانش اثری موفق در اجراست.